و همینطور آریا و کاتلین

انقدر این پروژه ی سلام کردن من و مونا به هم ، سخت ، نفس گیر و استرس زاست که احتمال میدم به زودی به همون حالت قهر برگردیم.

این که اینقدر احساسات عجیب و متناقض تو من جا میشه , جدا تحسین برانگیزه.

دبیر تاریخمون ( که داشت ماجرای به قتل رسیدن امیر کبیر ـو تعریف می کرد) :"ناصر الدین شاه به دلاک ـا دستور داد که امیر کبیر ـو توی حموم فین بکشند."

فرزانه ( در حینی که داشت زمین می خوند) :" این نشون می ده که آدم باید تو کارای شخصی مستقل باشه ، به خصوص حموم کردن."

همینطوری ادامه بدم ، دولینگو برام پیام می فرسته که "خب تو با این اراده ات ، غلط می کنی که میخوای آلمانی یاد بگیری."

یکی بره به خیلی سبز بگه :"بابا فهمیدیم که خیلی خلاقی ، دردت بخوره تو سر کانون ، ولی میشه خفه شی؟"

قبلنا فک می کردم وقتی کسی در حقم بدی می کنه ، ناراحتم می کنه یا هر چیز دیگه باید در ثانیه ولش کنم و دیگه حتی یه ذره بهش فک نکنم.الان دارم فک می کنم که این استراتژیِ واقعا خوبیه ولی به درد من ای که موقع تنهایی دلم برای درختای مدرسه امم تنگ میشه به هیچ وجه مناسب نیس.

... بیشتر از همه می خواست جان اسنو را ببیند.یک جورهایی آرزو می کرد پیش از رفتن به قصر زمستانی به دیوار برسند تا جان دوباره سر به سرش بگذارد و او را خواهر کوچولو صدا بزند.آن وقت آریا به او می گفت که دلش برایش تنگ شده و جان هم هم زمان همین را می گفت ؛ همان طور که همیشه همه چیز را در یک آن با هم می گفتند.آریا از این هم فکری خوشش می آمد ، بیش تر از همه چیز.

نبرد پادشاهان 1   

بگین که فقط من و فرزانه عاشق آراگورن نیستیم؟!اگه میخواین بفهمین کیه Arago و تو گوگل سرچ کنید.

این تست مربوط میشه به فرندز و اینم نتیجه ی تست منه.

از یه طرف دارم فک می کنم نود درصد مطمئنم که من اینم و از طرف دیگه دارم فک می کنم من نمی تونم انقدر خوب باشم :)))

داشتم راز فال ورق ـو می خوندم که یادم افتاد چقدر من کودکی تلخی داشتم ، باید در سن ده سالگی سه ساعت به سخن رانی Jای احسان در مورد فلسفه ی اخلاقی هگل گوش می دادم تا بره برام بستنی بخره.

یه بارم برام فیلم Seven ـو گذاشت.هنوزم نمی فهمم چرا یونیسف یه جوری دستگیرش نکرد.

باز دوباره شاهد رسیدن محرم و بحثای روشنفکرانه در مورد هیأتای عزاداری هستیم.

آدم نباید تو شب تولدش به درجه ای از بیکاری و بی کسی برسه که بره Telegram FAQ بخونه.

+ جدا کسی نمی دونه چطور میشه اون چتایی که پاک کردی رو برگردونی؟

من الان ١۶ سالمه !! ：)))

خداوندا , من بی نهایت خوشبختم که کم کمش پنج نفرو دارم که بدون این که من حتی یک کلمه بگم , یادشون مونده که امروز تولدمه ：

نمی دونم چرا تصور بقیه ی مردم از ما تجربیا اینه که عاشق سوسک و تمساح و عنکبوتاییم :|

امروز روز قشنگی بود.مخلوطی از زبان فارسی(که من نصف زنگ ـو داشتم قهقهه می زدم) ، زمین شناسی (که تلاشام نتیجه داد و آخر فهمیدم چجوری خودمو کنترل کنم و پاره اش نکنم) و خوندن 200 صفحه از نبرد پادشاهان.عمیقا دوست داشتنی بود.

ای کسانی که نبرد پادشاهان رو خوندید ، جدا ینی جیکن هگر به آریا نمیاد ؟! من به کل جان اسنو ، راب و کاتلین و ... رو فراموش کردم و دارم زندگی این زوج وحشی رو تصور می کنم ... بیچاره بچشون ...